وبلاگ 2گل مریم سرخوبلاگ 2گل مریم سرخ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
یگانه جونییگانه جونی، تا این لحظه: 20 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
محمدباقر عشقممحمدباقر عشقم، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

2گل مریم سرخ

فریم

        اینم از باب ک تو طرفدارشی البته ب سوبا نمیرسه ولی بابااسفنجیم خیلی دوس داری بهتره بگم ما3 این 2 کارتون خیلی دوس داریم     اینم خوشگل ترین عکست از نظر من     ...
9 شهريور 1392

خرید لباس و...

عروسی زهرا نزدیکه تا20 دیگه عروسیش رامیوفته ما ک فهمیدیم رفتیم لباس بگیریم بالاخره رکورد شکسته شد برای اولین بار اینجانب در اولین خرید لباسمو گرفتم واقعا شگفتا چون من ب این راحتی ک لباس نمیگرفتم مامانم لباسشو گرفت مونده فقط برای شما دوتا برای یگانه ک لباس دیدیم خیلی قشنگه قرارشده قرمزشو بگیرم ک عمه اومد اینجا یگه نشد حالا فردا شاید رفتیم و اما محمدباقر فقط مونده ک نمیدونم کی برات لباس پیدا میکنیم  یگانه تو برای عروسی خودت تنهایی رقص زهرارو تمرین کردی قرار باهمون اهنگ برقصی بعضی از حرکتاشو بلد نیستی ولی خوب خیلی قشنگ میرقصی  ...
9 شهريور 1392

شیطونی محمد باقر

یاد یکی از خاطره هات اوفتادم اون موقعه ها خیلی کوچولو بودی فک کنم 2 یا3 سال داشتی مامان ی جوجه گرفته بود من ویگانه ازش میترسیدیم اما تو نمیترسیدی با همون جوجه میوفتادی دنبال ما ی بار این گردن جوجه بد بخت گرفته بودی دنبالمون میکردی منو یگانه میرفتیم زیر میز تحریر قایم میشدیم توام ک ول کن نبودی ما جیغ میکشیدیم اشتیاق تو برا ترسوندن ما بیشتر میشد اون جوجه بخت برگشته خفه میکردی یه بار همچین گرفته بودیش افتاد ما فک کردیم مرده اما بعد از چن ساعت بهوش اومد بد بخت سکته کرده بود از دست تو بعدم ک فک کنم شسته بودیش چون رنگش قاتی شده بود اخر سرم که پاشو شکوندی میلنگید بعدم طی عملیادی بطور کامل کشتیش دیگه منو یگانه راحت شدیم البته الانا یکم ترسو شدی .......
6 شهريور 1392

خاطره(یگانه)

یگانه تو حد اقل از منو محمد باقر بهتری ولی چن روزه ک از خونه دایی اومدی بد شدی معلوم نیس ساجده چ کارایی میکنه توانقد بد شدی ولی من حسابتو میرسم یعنی تا ی حدودی رسوندم  امسال میری چهارم ولی امیدوارم امسال مث پارسال نباشه چون امسال تو فقط دعوا میکردی البته خودت میگفتی اونابدن یشتر موقعه ها قهر بودی راستی امسال قراربود بیای مدرسه ک کنار مدرسه محمدباقر اول خودت پیشنهاد دادی اما بعد انگاری پشیمون شدی نمیدونم چرا ولی بهتر چون من اصلا از زهرا خوشم نمیاد اونم توی اون مدرسه فک کنم اون زیاد بهت گفته ب هر حال توی مدرسه خودت موندی فرمتم گرفتم بنفش تیره حالا عکسشو میذارم ولی برا مامان سخ میشه چون امسال سال اولی که محمد باقر میره مدرسه باید هم بره...
6 شهريور 1392

عکس

  این 2 تاعکسو با کمک یگانه درست کردم اینم از معصومه   ...
6 شهريور 1392

خاطره(محمد باقر)

تابستونه ومامانم گیر داده ک محمد باقر موهاتو کوتاه کنی ولی من قبول نمیکنم چون بهت اصلا نمیاد اون مدلیم ک من دوست دارمو بابا میبرت ارایشگاه درس نمیکنه چن روز پیش اومدی پیشم گقتی خواهری میخوا م موهام مث علی کریمی بلند کنم الهی من دورت بگردم ک انقد ب اینجور چیزا توجه میکنی !!!!!  گفتممم چن تا از خاطره هاتو بنویسم یادم نره  1 : ی بار مامان برات شلوار راحتی گرفته اونم ابی منم مدرسه بودم ساعت 5 ک اومدم مامان گفت باهات صحبت کنم چون وقتی شلوارو دیدی شروع کردی گریه کردن بعدم گفتی نمی پوشمش منم ک کلی ذوق کردم مامانم ک داغ کرده بود منم بهت گفتم ابی اس تق لال کدر بد رنگ بعد ازکلی حرف زدن راضیت کردم ............الان دیگه با این مسئله کنار...
30 مرداد 1392