وبلاگ 2گل مریم سرخوبلاگ 2گل مریم سرخ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
یگانه جونییگانه جونی، تا این لحظه: 20 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
محمدباقر عشقممحمدباقر عشقم، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

2گل مریم سرخ

نقاشی یگانه توسایت شبکه پویا

این نقاشی هارو چندماه پیش برای شبکه  پویا فرستادم اما روسایت نبود امروز ک رفتم چندتا  از  نقاشیای  یگانه  رو بفرستم دیدم ایناروسایت فک کنم پخش کردن چون نقاشی های محمدباقرم فرستاده بودم ولی رو سایت نبود حالا ک فهمیدی نقاشیات روسایت کلی ذوق میزنی فلشم زدی ب دستگاه ک اگه نقاشیای جدیدتو بخش کرد ضبط کنی                                      خواهر نقاشم ...................... اینم نقاشی جدیدت  ...
14 دی 1392

امپول

رفتیم دکتر برای محمدباقر امپول نوشت  جای دکتر منو یگانه بجای تو حرف میزدیم دکتر از تو سوال میپرسید ما(یگانه .من) جواب میدادیم توام ی چیز دیگه میگفتی ک بهت امپول نده ک بهت داد وقتی فهمیدی رفتی بیرون اخل نمیومدی بعدم بابا بغلت کرد توام شروع کردی ب گریه کردن لگدم میزدی البته قبلش من هنوز راضیت کردم  بابا نشس رو تخت وای نمیستادی ک امپول بزنت منم اومدم کمک کنم تا پات حرکت نکنه ک تا امپولو دیدم فرار کردم از امپول میترسم  اومدم تجربی نمیدونمچرا واقعا؟...... خداروشکر حالت بهتر شده داداش خوشملو بااون چشاش اینم از یگانه اولین فتوشاپی ک درس کردم ...
17 آذر 1392

تولد

بابا زنگ زد گف  امروز تولد امام محمدباقر هس توام اومدی ب من میگی خواهری امروز تولد منه؟منمم گفتم  ن کی گفته بعد رفتی تقویم اوردی میگی نگا کن ببین  تولدم  حالا هرچی میگم ن نیس مگه میفهمی میگی من کادو میخوام حالا من از کجا برات کادو بیارم محمدرضا خونمون بود بهت میگه مگه تولدته توام میگی اره اونم از خوشحالی داش ذوق مرگ میشد بهت میگه پس بریم تولدت دیگه مث اون دفع کیکم داره تو ام گفتی ن هنوز مامانم خبر نداره واستا برم بهش بگم نمیدونه امروز تولدمه بعد رفتی ب مامان میگی مامان امروز تولدم برو برا تولدم کیک درس کن ازاخرم مامان اومد برات کیک درس کنه حالا بهت میگم تولد امام محمدباقره میگی چ فرقی داره اسم منه دیگه  ...
17 آذر 1392

سرما خوردگی

سه هفته ای هست هردوتون سرما خوردین خوبم نمیشین قراره فردا بریم دکتر این دفع سومم ک میریم یگانه بهتر ولی  محمدباقر خیلی مریض امروز نرفت مدرسه داداش جونم زود تر خوب شو........ ..... ...
13 آذر 1392

پنالتی............

.داداشی گلم امروز تو مدرسه پنالتی گل کردی بعد م همه افتادن روت  هورا ... ............................فوتبالیست خودمی عشقم کی میشه فوتبالیستیتو ببینم ...
13 آذر 1392

از روزنامه دیواری یگانه تا عینک محمد باقر

امروز اومدی خونه گفتی معلمت گفته برای کتابخونه کلاستون روزنامه دیواری کنی توام برا اینکه از زیر کار در بری گفتی خانم فک نکنم تو خونه مقوا بزرگ داشته باشیم بعد معلمتم گفته تو بگیر درس کن من پولشو میدم تو ام گفتی لازم نکرده ما خودمون پول داریم احتیاجی نداریم............ درس میکنم حالا این همه باهم نشستیم درست کردیم اشتباه بود حالا قراره دوباره درس کنی واما محمد باقر...................... داداشی گلم چشم راستت 0/5 بیشتر شده  ولی چشم چپت تغییر نکرده رفتیم عینکتو عوض کردیم منم اومده بودم تا معاینه بشم تو خیلی خوشحال بودی میگفتی میخوام برات ی عینک زشت بگیرم خوشبختانه من چشم فقط خسته بود ...
13 آذر 1392

بدون عنوان

منو محمد باقر برات حرف حساب هدیه گرفتیم هنوز دستمون نرسیده بابا قراره چکمه بگیره  مامان جونمم که دیگه همه کارهی توی تمامی کادوها سهم  داره الانم گوشی دوربین خرابن بد ک درس شدن برات عکس میزارم قراره وقتی درست شدن برات کیک بگیریم
1 آذر 1392