امپول
رفتیم دکتر برای محمدباقر امپول نوشت جای دکتر منو یگانه بجای تو حرف میزدیم دکتر از تو سوال میپرسید ما(یگانه .من) جواب میدادیم توام ی چیز دیگه میگفتی ک بهت امپول نده ک بهت داد وقتی فهمیدی رفتی بیرون اخل نمیومدی بعدم بابا بغلت کرد توام شروع کردی ب گریه کردن لگدم میزدی البته قبلش من هنوز راضیت کردم بابا نشس رو تخت وای نمیستادی ک امپول بزنت منم اومدم کمک کنم تا پات حرکت نکنه ک تا امپولو دیدم فرار کردم از امپول میترسم اومدم تجربی نمیدونمچرا واقعا؟...... خداروشکر حالت بهتر شده داداش خوشملو بااون چشاش اینم از یگانه اولین فتوشاپی ک درس کردم ...
نویسنده :
khahary
19:02