بدون عنوان
این وبلاگو من 20 مرداد درس کردم مرس بعد از عید فطر امسال سال اولی بود ک روزه گرفتی خدارو شکر اصلا حالت بد نشد ب قول بابا لاغر نشدی هیچ چاقم شدی امسال بابا قبول نمیکرد روزه بگیر مامانم حرفی نداشت ولی مگفت بچه رو هروز ببر بیرون شهر ولی بابا نمی تونست ولی بالاخره روزه هاتو گرفتی محمد باقر تفلکم اجازه نداشت روزا ک منو تو خوابیم سر صدا کنه ماه رمضون امسال اصلا خوب نبود چون امسال محمد باقرم میره مدرسه مامان دنبال کارا پروندش بود ک متوجه چشماش مشکل داره دکتر زیاد رفتیم یادمه چن روز هر وقت از خواب بیدار میشدم مامان بابا محممد باقر رفته بودن دکتر بعدم گفتن کف پاش صاف وای ک چ روزای بدی بود کار منم ک شده بود گریه مخصوصا وقتی فهمیدم کف پاش صاف چون دیگه نمی تونس فوتبالیس بشه خدارو شکر بعد از رفتن پیش چند تا دکتر متوجه شدیم کاریت نیس ولی شب قدر رفتیم همه چشم پزشکی ک دکتر گفت چشمت کاریش نیس فقط باید عینک بزنی چون راحت نمی دونی جاهای دور ولی تنبلی چشم نگرفتی رفتیم عینک فروشی سفارش عینک بدیم ی گریه بزاری را انداختم نمی دونم چ خبر بود کم مونده بود بابا گریش بگیره انقد ک گریه کردم بد دیگه نمی تونستم تحمل کنم رفتم بیرون فقط گریه میکردم ک بعد تواومدی گفتی خواهری من عینک نمیزنم منم اومدم تو که عینک برات انتخاب کنم بد بامامان رفتم پیش دکتر تا باهاش صحبت کنم دکتر منو دید ب مامان گفت این خانوم مامان اون پسر !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! فرض کن من مامان تو عشقم چشماش مشکل داشت بعد از صحبت گفت بهتره لنز نزنی حالا چند تا عکس با عینک میزارم ولی خداییش خیلی بهت عینک میاد ولی فقط وقتی تو خونه ایو بعضی از مواقع ک خودمون میریم بیرون عینک میزنی دیگه جایی عینک نمیزنی خدارو شکر یکم بزرگ شی درمان میشی عشقم