وبلاگ 2گل مریم سرخوبلاگ 2گل مریم سرخ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
یگانه جونییگانه جونی، تا این لحظه: 20 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
محمدباقر عشقممحمدباقر عشقم، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

2گل مریم سرخ

روزدختر

روز دختر خواهر گلم یگانه جون بهت تبریک میگم میدونم یکم دیره ولی اصل همین تبریکه ش ب خودمم تبریک میگم ...
19 شهريور 1392

توپ

تو این پست میخوام توپایی ک تا حالا داشتی رو بذارم البته توپ ن اون الکیا اولین توپتو من ویگانه تو باهم پولامونو روهم گذاشتیمو گرفتی بعداز مدتی ی طرف بادکرد بعدم ترکید      دومیشو هنوز داری این زردی     سومیشم ک بابابزرگ برات خریده ازش عکسی ندارم اما از این توپ پلاستیکیا تاجایی ک دلت بخواد خریدی راحت میتونم بگم شاید50 شدن ی دوره ای که تاپول دستت میومد خودت میرغتی از اونا میخریدی یا مینداختی تو خونه همسایه اونم بهت نمیداد یا اشتباه ب کس دیگه میداد اخه تو همیشه قرمز میگرفتی بیشتر بچه ها قرمز داشتن هرچی مامانم میگف رنگ دیگه بردار بحرف نمیکردی داداش خودمی دیگه....... اما الان یاد گرفتی پار...
19 شهريور 1392

عروسی

بالاخره عروسی زهرا رسید قراره امروز بابا بیاد دنبالمون بریم منکه یاد ندارم چ جوریه اونجا عروسیا فقط خداکنه حسابی خوش بگذره شاید ساجده شونم بیان  وقتی اومدیم هم عکسای عروسی هم عکس لباساتونو میذارم ولی چقد برای محمدباقر گشتیم تا لباس پیدا کنیم چون مامان تیشرت میخواست پیدا نشد همه لباس تابستونیارو از الان جمع کرده بودن راستی یاد عکسای عقدی افتادم میذارمشون داما سرباز بود کچل بود این گیسو گذاشته بود ک اخرش دراورد توام سری سرت کردی وروجک   ...
19 شهريور 1392

تولد بابا

امروزیا بهتر بگم امشب ک شب تولد بابا بود چون بابا فردا نیس مامان تصمیم گرف کیک درس کنه مثل همیشه تولد بگیره با وجود اینکه از ظهر همه باهم رفتین بیرون ساعت7 اومدین باوجوداون همه خستگی میخواست تولد بگیره ک بابا اومد بعد یگانه هرچی ب بابا گفتی بره بیرون چن ساعت بعد بیاد بابا قبول نکرد اومد خونه تو پیراهنیک خریده بودی روپوشیدی ب بابا نشون دادی دوباره ب بابا گفتی بره بیرون اون قبول نکرد توام  داغ کردی تمام شرشره هایی رو ک زده بودی کندی برای شام بابارف دوغ بخره وقتی برگشت ی جشن کوچولو گرفتیم مامانم کیک گذاشت برا فردا صبح راستی برای محمد باقر برای عروسی هنوز لباس پیدا نکردیم............ ...
10 شهريور 1392

صحبتی با بابایی

باباجونم اول از همه بهت تولدتو تبریک میگم  میخوام باهات یکمی صحبت کنم باباجونم تو همیشه برای من هم پدر بودی وهم ی دوست البته از نوع راحت صمیمیش ک خیلی وقتا ابمون توی جوب نمیره    واما یگانه :توخونه تنها طرفدار پرو پا قرصت یگانه ی ک همیشه ازت طرفداری کرده میشه گفت باباییه البته از اوناش پس بابایی هواشو بیشتر از همیشه داشته باش چون یگانه خیلی حساس روی رفتار وحرکات واز همه مهم تر حس حسادت زیادی ب  کسایی ک بهشون توجه میکنی داره یگانه اخلاقش ن ب ما نرفته اگه میرفت بابایی نمیشد.هه.هه.هه   واما اقا پسر خونه محمدباقر ک اخلاق ش ب خودم رفته زیاد ب کسی رو نمیده زیادم با تو بابایی نمیسازه درس مثل من ولی این چن روز ک عمه اینج...
10 شهريور 1392

باباجون تولدت مبارک

عاشقی را از کودکی اموختم ک در دفتر نقاشی اش خورشید طلایی را سیاه کشیده بود تا پدر کارگرش زیر افتاب نسوزد                              اینم از عکس بابایی با بچه ها       ...
10 شهريور 1392

تولد بابایی

ا 234 تولد تولد تولدت مبارک        ا مروز تولد باباس امشب میخوام ی جشن توی وبلاگ را بندازم                      تولدت مبارک ک ک    اینم از کیک در انواع حالا شمع هارو فوت کن تا فردا عکس کیکی ک مامان زحمت کشیده درس کرده رو هم بذارم                 ...
10 شهريور 1392

هنر خودم

چن روز پیش ک داشتم وبلاگارو نگا میکردم چشمم ب این اوفتادخیلی ازش خوشم اومد تصمیم گرفتم برای شما2 یکی مث این درس کنم موفقم شدم حالا ک تموم شد یاد اشکالاتم اوفتادم ولی دیگه حوصله درست کردنشو نداشتم همینم خیلی خوب شده پس ب افتخار خودم............... هورا  هورا   ...
9 شهريور 1392